Sunday, October 10, 2010

سه خاطره از اتحاد ایرانیان


خاطره ۳

در  اواسط دهه ۱۹۹۰ در یکی از دانشگاه های آمریکا برنامه ای هنری تشکیل داده بودیم.  این برنامه موسیقی زنده، به طور رایگان برگزار می شد و عده ای از ایرانیان که اکثرا پزشک، مهندس، متخصصین دیگر یا دانشجویان رشته های علمی بودند دعوت شده بودند. پیش از شروع  برنامه به علت گرمی سالن، ترس از ازدیاد جمعیت و دم کردن هوا و مجاورت سالن به باغ زیبایی در دانشگاه، مجریان برنامه تصمیم گرفتند تا حدود ۱۵۰ صندلی را به باغ برده و برنامه را در هوای خنک بیرون اجرا کنند.  این علیرغم آن بود که دانشگاه نقشه اجرای برنامه در فضای بیرون را کاملا رد کرده بود و تاکید کرده بود که چمن باغ بسیار حساس است و در زیر فشار صندلیها از بین خواهد رفت.  این از بی ملاحظگی اول ما و عدم احترام به قانون.   ء

برنامه شب با وجود ایراد های بسیار هنری، اجرایی و صوتی، مورد قبول همه قرار گرفت (نمیدانم چرا، شاید چرت در هوای خنک) و در پایان برنامه از همه خواهش شد که صندلیهای خود را به درون سالن باز گردانند.  حضار با علاقه صندلی های خود را صاف کردند و آماده برای حرکت که در این موقع کسی با یک گاری کوچک به اندازه یک متر در یک متر پیدا شد. و پیشنهاد داد از آن هم میتوان برای کمک استفاده کرد.  به ناگاه همه ی کسانی که صندلی های خود را در دست داشتند، به سوی گاری و گاری بان هجوم آوردند و هرچی گاریبان ما فریاد زد که حد اکثر ۱۰ صندلی کسی گوش نداد، همه با سرعت و شوق رفت و برگشت میکردند و بار گاری که به سرعت غیر قابل حمل شد که هیچ در مدت یک دقیقه، حدود صد صندلی را روی این گاری کوچک ریختند  به صورتی که کوهی از صندلی بر روی این گاری تشکیل شد و دیگر دیده نمیشد.   ء

نه تنها صندلیها به سالن برنگشت بلکه کار برگشت آنها چند برابر شد، چون تازه کسی می بایست وقت میگذاشت و کلاف صندلی را از هم باز میکرد. این نتیجه کار عده ای پزشک، مهندس، و متخصص بود وای به حال مردم دهقان در ایران.  اکنون که این خاطره را مینویسم، فکر میکنم شاید این همه سال من در اشتباه بودم و شاید داوطلبین به کمک از روی نادانی این کار مضحک را نمیکردند و بیشتر برای هر چه سریع تر سر و هم بندی مسئله و صلب مسئولیت.  ء


نمیدانم.   ء


خاطره ۱

یکی از دوستان غیر ایرانی تعریف میکرد ساعت ۹ شب در تابستان سال ۲۰۰۹  برای صرف شام در یک رستوران مجلل فرانسوی از خیابان ویلشایر در شهر وستوود کالیفرنیا عبور میکرد. میگفت در کنار خیابان در تاریکی شب گروهی کوچک از ایرانیان را دیده بود که مشغول شعار دادن بودند. پنحره اتوموبیل را پایین کشیده بود تا با آنها همدلی کند و آنها را بهتر ببیند که متوجه میشود، حدود بیست نفر ایرانی در گروه های ۱ یا ۲ نفری پراکنده، جدا از هم ایستاده اند و با بلندگو یا بدون بلندگو شعارهایی مختلف و نا هم زمان فریاد میکنند، شاید ده شعار مختلف در آن واحد، به طوری که با وجود کوتاهی این شعارها فقط سر و صدا به گوش میرسد و فهم شعارهای انگلیسی کاملا غیر ممکن است.  بعد از چند دقیقه تلاش برای درک این شعارها، این دوست تصمیم گرفته بود که خاموش بماند و با شعاری که با آن موافق نیست همراهی نکند.


خانه ی ما از پای بست ویران است و ما در بند رخ ایوان خلیج عرب یا خلیج پارس هستیم

خاطره ۲
این داستان مرا به‌ یاد خاطره‌ای از مسابقه فوتبال ایران و آمریکا در اوایل دهه ۲۰۰۰ می اندازد.  ده‌‌‌ها هزار نفر ایرانیان مقیم آمریکا به‌ تماشای این مسابقه در استادیوم "روز بول" شهر پاسادینا آمده بودند و طرف داران تیم آمریکا شاید دویست نفر هم نمی شدند.  مردم  ایران صورتهای زیبای خود را با رنگ های پرچم ایران رنگین کرده بودند و امریکایی ها با لباسها ی مخصوص و کلاه‌های یک متری عمو سام توجه بیشتری می گرفتند.  در طول مسابقه، به‌ نظر می آمد هر‌ ایرانی‌ به‌ دست کودک خرد ساله اش بوق پلاستیکی ارزان قیمتی داده بود تا به‌ طور نا هماهنگ و پراکنده صدا ایجاد کنند. نتیجه این همه فریاد، بوق و طبل چیزی نبود جز یک همهمه نامفهوم که معلوم نبود طرفداری از ایران است یا آمریکا.  همه فریاد می‌زدند ولی شعار معلوم نبود.  مٔردم ایران با تمام قوا به طور ممتد فریاد میکشیدند و هیچ یک از بازی کننده ها حتّی یک بار نامی‌ از ایران نمی شنید.  این همه شوق و ذوق علیرغم این واقعیت بود که توپ بازی نود درصد اوقات در دست تیم آمریکا بود و همه حملات به‌ روی دروازه ایران.  نیمه اول بازی‌، بیش از ۹۰ درصد اتفاقات در نیمه دورتر زمین بود و در نیمه دوم ، اکثر جنبش در نیمه نزدیک تر به‌ ما. بازی تیم ایران که میگفتند در شهرهای مختلف جهان پراکنده اند و بیش از سه هفته با هم تمرین نداشته اند، به طور دفاعی بود فقط با این هدف که نباید گل بخوریم. هدف تیم آمریکا مهاجمانه و با تکیه بر پیروزی و برتری، همان چیزی که سالها در دانشگاه های آمریکا شاهد آن بوده ام.   ء

  شاید تنها کسی که در این میان دچار شوق نبود من بودم و به خاطره ی ماجرای دیگری از همبستگی ایرانی ها فکر میکردم:   ء

No comments:

Post a Comment