Thursday, March 12, 2015



دل از من بردی ای دلبر! به فن، آه'سته، آه'سته!


تهی کردی^ مرا از خویشتن! آهسته، آهسته!


ک'شی جان را به نزد خود، ز تابی ک'ه_افکنی در دل.


به سان آن که می‌تابد ر'س'ن آهسته، آهسته!


تو را مقصود آن باشد که قربان// ر'ه'ت گ'رد'م.


ربودی دل که گیری جان ز من، آهسته، آهسته!


چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من,


مرا آزاد کرد از بود/ من، آهسته، آهسته!


به عشقت دل نهادم، زین جهان آسوده گردیدم


گسستم رشته ی جان را ز تن آهسته، آهسته!


ز بس بستم خیال/ تو، تو گ'شتم پای تا سر من


"تو" آمد خرده, خرده! رفت "من" آهسته, آهسته!


سپردم جان و دل^ نزد/ تو و خود از میان رفتم


کشیدم پای از کوی تو, من, آهسته, آهسته!


جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش


شدم افسانهٔ هر انجمن, آهسته, آهسته!





No comments:

Post a Comment