Monday, November 22, 2010

آبجو و خدا

حدود سال ۱۹۹۲ ، تصمیم گرفتم به تنهایی با اولین اتوموبیل قابل اطمینان خود به کشور مکزیک سفر کنم. میخواستم تا آنجا که میتوانم در این کشور سفر کنم ولی کتابهای راهنمای سفر از کشوری سخن میگفتند که سوخت اتوموبیل آن با سوخت آمریکا فرق داشت، آب آن مسموم به اقسام باکتری، پلیس آن رشوه گیر و هر گونه تصادف و حادثه مساوی با زندانی شدن بدون وکیل و دردسرهای فراوان بود

  شهرانسینادا، شهر کوچک عجیبی بود چند ساعت جنوب شهر سن دیگو در جنوب کالیفرنیا. عجیب چون علیرغم جمعیت کم، هدف تبلیغات یک کمپانی آبجو سازی مکزیکی  قرار گرفته بود به نام "تکاته".  تمام دیوارهای شهر پوشیده بود از پسترها و اعلامیه هایی در مورد این آبجو.  منظره غریبی بود. ولی فرای سطوح بیرونی شهر، تمام دیوارهای داخلی رستورانها و هتل ها نیز با اینگونه اعلامیه ها و یا تابلوها و چراغهای تبلیغاتی سنگفرش شده بود. برنامه های تلوزیون هر۵ دقیقه، یک آگهی یک دقیقه ای در مورد این آبجو پخش میکردند، گوینده رادیو در میان موسیقی این آبجو را تبلیغ میکرد و در رستوران ها و کافه ها آب خوردن وجود نداشت و لیست نوشیدنیها محدود بود به یک چیز: آبجوی تکاته. گویی گارسونها هم اسم نوشیدنی دیگری را نشنیده بودند. میپرسیدی "آب؟" میگفتند: "تکاته،" میگفتی: "آب میوه؟" میگفتند: "تکاته،" ..."دوغ آب علی؟" میگفتند: "تکاته."   اذهان عمومی در این شهر با آبجوی تکاته، تکه تکه شده بود.؛

از همه با مزه تر اینکه، پس از مدتی، حالت تهوعی که از این همه تبلیغ به دست داده بود همزمان شد با یک جشن خیابانی که کامیونها و اتوموبیلهای تبلیغاتی با دخترانی نیمه لخت در خیابانها با رقص و شادی این آبجو را به همه معرفی میکردند.  جالب که من سالها در آمریکا اسم این آبجو را نشنیده بودم و هنوز هم بعد از ۱۸ سال، زیاد نمیشنوم. به یاد ندارم آیا بعد از اینهمه تبلیغ این آبجو را امتحان کردم یا نه تا ببینم آیا شفا بخش درد فقر یا بخشنده نیرویی مرموز هست یا نه.  اگر هم کردم، فراموش نشدنی نبوده.  ؛

این داستان مرا به یاد پرورش فکری خود و جوانان دیگر در یک کشور مذهبی به نام ایران (یا عربستان یا ...) می اندازد.  کشوری که از در و دیوار آن تبلیغات مذهبی و مفهوم غریبی به نام خدا میروید. دیوارکوچه ها، دکلهای تبلیغاتی، تابلوهای خیابانها و اتوبانها، درون اماکن عمومی از ادارات تا ورزشگاه، یا برنامه های رادیویی، یا شبکه های تلوزیونی، برنامه کودکان، برنامه بزرگسالان، در مدارس، از مهد کودک تا دانشگاه، از مستخدم تا دبیر و ناظم و مدیر، همه از خدا میگویند.  حتی پدر، مادر و دوستان و خویشان در جملاتشان واژه الله یا خدا را به کار میبرند.؛

  • ماشاء الله
  • الله اکبر
  • ان شاء الله
  •  به  خدا  قسم
  • هر چه خدا خواست
  • خدا میدونه
  • خدا نکنه
  • ای خدا جوم
  • و بسیاراصتلاحات  دیگر 

در آن شهر کزایی در مکزیک، حد اقل پدر، مادر، آموزگار و کشیش به کودکان از آبجو خوردن و فوائد آن سخن نمیگفتند.  در دروس مدارس از آبجو تکاته صحبتی نبود و دانش آموزی مجبور به از بر کردن تاریخ و محاسن آبجو "تکاته" نبود. در امتحانات ورودی دانشگاه ها، شرط واجد شرایط بودن دانشجو، آبجو خور بودن نبود و مسابقه آبجو خوری نبود و کسی مجبور به از بر کردن و پاسخ دادن به سوالات کنکوری در مورد آبجو نبود.؛

در  چنین کشورهایی، فرار از تفکر مذهبی، تقریبأ ناممکن است. چگونه میتوان امید داشت قشر تحصیل کرده سنتی این کشور که در قدیم در مکتب درس میخواند و در حوزه علمیه آخوند و آیت الله میشد فراتر از مذهب برود.  چگونه انتظار میتوان داشت که فرزندان آن روحانیون که در دوران جدید، لقب حجت الاسلام را با دکتر و مهندس، که بیشتر باب عام بود، تاخت زدند (مهندس بازرگان، دکتر علی شریعتی، دکتر سروش، جلال ال احمد، دکتر بنی صدر، دکتر یزدی، دکتر حسین نصر) از جاذبه مذهب فرار کنند. هدف من تبرئه اینها نیست، ولی می انگارم که باید سابقه مذهب در این کشور را به یاد داشت. پروفسور ادوارد براون، از عاشقان فرهنگ ایران، در سفر نامه خود به ایران میگوید، در گفتگو با ایرانیان، آوردن دلایل منطقی آنقدر موثر نیست که نقل آوردن بیتی از شعرای ایران مانند سعدی و حافظ یا آیاتی از قرآن. پس از ۱۳۰ سال از سفر براون به ایران، آیات قرآن سندیت خود را از دست داده اند ولی، اشعار کلاسیک همچنان محور فکری بسیاری را هدایت میکنند.؛



چگونه میتوان از نسل بعد از انقلاب انتظار داشت که در ضمیر خود هیچ اثری از اسرائیل ستیزی،  بدبینی به آمریکا، سازش یا قبول این رژیم نداشته باشد. شستشوی مغزی در این رژیم به قدری عمیق است که مغزها عمق تاثیر این تبلیغات را به سادگی در خود نمیبیند. نویسنده این مقاله به نوبه خود معترف است که علیرغم مخالفت با رژیم از سالهای اول انقلاب، بعد از ۸ سال زندگی در دوران جنگ در ایران، سالها یدک کش بدبینی خفیف نسبت به دولت آمریکا و اسرایئل بود.  بعد از ۲۰ سال تحصیل رایگان در بهترین دانشگاه های غرب و کار در موسسات دولتی و خصوصی، او از مردم و دولت آمریکا به طور مدام خوبی و کمک دید تا  این امر به او ثبت گردد که احترام و خوبی به دیگران به ملیت و مذهب نیست که به انسانیت است.؛


سالها طول کشید تا ایرانیان سرخورده از رژیم و فرهنگ ایران مانند کودکانی ستم دیده در خیابانها، به ولی  جدید خود ایمان آورند که "او جز خوبی به من نمیکند."  مطمئنم بسیاری از ایرانیهای خارج از کشور، مخصوصا در آمریکا میتوانند و موظفند به خوبی های مردمان میزبان خود اشاره نمایند.  این حقیر که شرمنده این مردم است که به او در تحصیلات خود از دوره لیسانس، فوق لیسانس، دکتری و فوق دکتری کمک کرده است بدون اینکه ذره ای، از او انتظاری داشته باشد. او یک خارجی بود ممکن بود خرج اینهمه تحصیلات و بورسهای مختلف از طرف این دولت، برای دولت بهره ای و سودی نمیداشت.  ؛

نگاه به مشکل خدا در ایران، احساس احترام خاصی نسبت به روشنفکرانی چون میرزا آقا خان کرمانی پدید میآورد که بیش از یک قرن پیش از مشکل مذهب در ایران سخن گفتند. شاید باید از بابی ها نیز یاد کرد که در پی مشکلات فرقه شیعه، دست به رفورم دین زدند و فرقه نوینی را پیگری کردند هر چند نه عاری از اشکالات.؛
  
مشکل خدا از در و دیوار و زبان و فرهنگ پارسی بالا میرود. علیرغم همه بدیهای الکلیسم در جامعه، زیان مشکل خدا بارها بیشتر از آبجو است. در این مورد باید کتابی دیگر نوشت؛


1 comment:

  1. عالی بود.
    متأسّفانه تابه‌امروز سعادت آشنايی نيافته بودم، و خوشبختانه امروز نصيب شد؛ و بسيار بهره بردم.
    شاد و سربلند باشيد.

    ReplyDelete