دل از من بردی ای دلبر! به فن، آه'سته،
آه'سته!
تهی کردی^ مرا از خویشتن! آهسته، آهسته!
ک'شی جان را به نزد خود، ز تابی ک'ه_افکنی
در دل.
به سان آن که میتابد ر'س'ن آهسته، آهسته!
تو را مقصود آن باشد که قربان// ر'ه'ت
گ'رد'م.
ربودی دل که گیری جان ز من، آهسته، آهسته!
چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از
من,
مرا آزاد کرد از بود/ من، آهسته، آهسته!
به عشقت دل نهادم، زین جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته ی جان را ز تن آهسته، آهسته!
ز بس بستم خیال/ تو، تو گ'شتم پای تا سر
من
"تو"
آمد خرده, خرده! رفت "من" آهسته, آهسته!
سپردم جان و دل^ نزد/ تو و خود از میان
رفتم
کشیدم پای از کوی تو, من, آهسته, آهسته!
جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش
شدم افسانهٔ هر انجمن, آهسته, آهسته!
No comments:
Post a Comment